۱۳۹۳ مرداد ۲۲, چهارشنبه

سه اپیزود از خوشبختی

اپیزود اول

گنجشک مدام روی شاخه های تو در توی درخت می پرید و چریک چریک می کرد . زیر پرهای کوچکش باد می انداختو سینه جلو می داد . تند و تند گردن می چرخاندو از چهار شاخه ی زیستگاهش محافظت می کرد . گاهی می نشست و زیر چشمی ماده ها را می پایید یا گردن کج می کرد و می زد زیر آواز ... عجب مردی بود .
باد می وزید و شاخه ها را مشوش می کرد ، باد می وزید و عطر ماده ها را در هوا پخش می کرد . باران می بارید ، شاخه ها تازه می شدند ، هوا تازه می شد ، گنجشک چریک چریک می کرد ، لانه نمی خواست ، باد نمی خواست ،باران نمی خواست ، از تمام دنیا فقط کسی را می خواست که هم پروازش باشد ، همین برای خوشبختی کافی بود ...

***

اپیزود دوم

خورشید با دست های گرمش برف را آب کرد .
 خاک ها را به سختی با سر نحیفش کنار زد و سلامی به خورشید داد ، آرام آرام باز شد ...
برف ها آب می شدندو او می بالید ، باد می وزیدو سلام شهدش را به گوش کناری اش می برد ، همان که سلامش به گل کناری اش می رسید خوشبخت می شد ، می دانست بهار را نخواهد دید اما همین که به کناری اش سلام کرده بود خوشبخت شده بود گل حسرت ...

***

اپیزود سوم

وقتی گره ها به قصد دوست داشتن دو چیز را به هم می چسبانند ، می شوند بهترین چیز دنیا . عقد یعنی گره .
فراموشکار بود ، هم چیزهای خوب را زود فراموش می کرد هم اتفاق های بد ، برای همین فکر می کرد در بهترین حالت ممکن است ...
ساده بودو کلمات را باور می کرد ، عقد را که خواندند خوشبخت شده بود ، هم خانه داشت هم کسی را داشت که بهار را کنارش می دید ...



پ.ن
1- می دونستید پرنده ها فقط برای تخم گذاشتن لونه می سازن و در غیر این صورت هیچ وقت به خونه احتیاج ندارن .
2- اولین برف ها که آب می شن گلی سر از خاک در میاره و تا قبل اینکه بهار بیاد از بین می ره ، چون هیچ وقت بهار رو نمی بینه بهش می گن گل حسرت ... البته تو ارتفاعات تا خرداد ماه هم هست ها !
۳-اپیزود سوم هم پی نوشت نداره . آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر